+ All Categories
Home > Documents > part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn...

part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn...

Date post: 11-Jul-2020
Category:
Upload: others
View: 20 times
Download: 0 times
Share this document with a friend
26
bartarinroamn bartarinroman شوهررتی غی مـ ـن[ , ۰۷,۱۲,۱۹ ۲۲:۰۶ ] # part_129 # عروس_ اب ارب زاده سرم رو تکون دادم: _ زی چی نیست_ عنی ی چیزی چی نیستت دستلی خی سرده ستارهکنه ن فشارتفتاده ا_ نه_ داداشاب ارب زاده خش دار گفت: _ بله ؟ حوا با نگرانی گفت:
Transcript
Page 1: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

[۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_129

زادهارباب_عروس#

: دادم تکون رو سرم

نیست چیزی _

نکنه ستاره سرده خیلی دستت نیست چیزی چی یعنی _

افتاده فشارت

نه _

داداش _

: گفت دار خش زاده ارباب

؟ بله _

: گفت نگرانی با حوا

Page 2: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

نیست خوب حالش اصال ستاره داداش میرسیم کی _

نمونده چیزی دیگه _

چیز که بودم امیدوار اما بود بد شدت این تا حالم چرا نمیدونم

از همیشه برای رو زاده ارباب میترسیدم چون ، نباشه خاصی

. بدم دست

: گفت و زد لبخندی شد خیره بهم اتاق داخل اومد دکتر

مبارک _

: پرسید زاده ارباب که شدم خیره بهش گیج

؟ مبارک چی _

خانومتون هستند حامله _

من نمیشد باورم بود شده گرد چشمهام حرفش این شنیدن با

تو بودم عاشقش که کسی زاده ارباب ی بچه و بودم حامله

سمتم به حوا بود شده جمع چشمهام تو اشک ، بود من شکم

هیچ اصال زاده ارباب اما گفتن تبریک به کرد شروع و اومد

همش بود شده من ترس باعث همین و نداد انجام حرکتی

نخواد رو بچه این نکنه میترسیدم

همچنان زاده ارباب روستا برگشتیم و شدم مرخص وقتی

هم اون اما شده چیزی یه بود فهمیده هم حوا حتی بود ساکت

! بود ساکت مدت تمام و بگه چیزی نداشت جرئت من مثل

Page 3: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

[۱۰:۱۴ ۰۸,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_130

زادهارباب_عروس#

و اومدند سمتم به نگرانی با بقیه و نازگل مامان رسیدیم وقتی

: گفتند

چیشده _

Page 4: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

: گفت و شد خیره بهشون خوشحالی با حوا

مهمیه خیلی خبر این شده حامله ستاره _

تبریک به کردند شروع خوشحالی با همه حرف این شنیدن با

نگاه بهشون داشتم و بودم ایستاده مبهوت و مات من اما گفتند

! بودم شده گیج خیلی چون میکردم

ستاره _

: گفتم و شدم خیره بهش ترنج صدای شنیدن با

بله _

؟ خوبه حالت _

: زدم بهش لبخندی سختی به

آره _

اما کنم استراحت تا رفتم اتاقم سمت به شدیم داخل بعدش و

زیاد خیلی هم اون بود درگیر من ذهن مدت تمام

نکنه بودم شده نگران بود نگفته چیزی هنوز زاده ارباب چون

شکمم روی رو دستم ترس با! نمیخواست رو بچه این

نمیخواستم عنوان هیچ به داشتم دوست رو بچم من گذاشتم

بدم دستش از

اتاق وسط هنوز اومدم خودم به اتاق در صدای شنیدن با

: گفتم داری خش صدای با ، بودم ایستاده

بفرمائید _

Page 5: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

: شد خیره بهم اتاق داخل اومد نازگل مامان و شد باز اتاق در

؟ خوبه حالت ستاره _

: دادم رو جوابش صادقانه

نه _

: اومد سمتم به نگران حرف این شنیدن با

شده چت _

: دادم تکون رو سرم

نیست چیزی _

؟ هستی مطمئن _

آره _

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

[۱۰:۰۹ ۱۰,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

Page 6: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_131

زادهارباب_عروس#

دستای اومد سمتم به و کشید هم تو رو اخماش نازگل مامان

چشمهاش شد باعث که گرفت دستش داخل رو ام زده یخ

: گفت بهت با بشه گرد

؟ سرده انقدر دستات چرا _

: دادم تکون منفی ی نشونه به رو سرم

نمیدونم _

که بره خواست بکشم دراز کرد مجبورم تخت روی برد رو من

: گفتم رو دستش

نازگل مامان _

: گفت و برگشت سمتن به ایستاد صدام شنیدن با

نیست خوب اصال حالت بیارم چیزی یه برات میرم _

شد جمع چشمهام تو اشک حرفش این شنیدن با

Page 7: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

... فقط من باشید من حال نگران نیست نیاز خوبه حالم من _

: پرید حرفم وسط

؟ چی تو _

! میترسم هستم نگران _

؟ بگو بهم عزیزم میترسی چی از _

چکید گونم روی اشکی قطره

بچم سقط _

: گفت شکه گرد چشمهاش نازگل مامان

؟ چی _

سکوت چون میترسیدم همین از من بستم درد با رو چشمهام

جز باشه داشته نمیتونست ای دیگه معنی هیچ زاده ارباب

بکوبم رو سرم داشتم دوست نمیخواد رو بچه این اون اینکه

، میشه قطع داره نفسم میکردم احساس جایی یا دیوار داخل

: پرسید عصبانیت با دید رو من سکوت وقتی نازگل مامان

بهت اهورا ؟ ستاره بکنی فکری همچین شده باعث چی _

؟ گفته چیزی

نه _

؟ چیشده پس _

: گفتم درد با

Page 8: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

سکوت مدت تموم هستم حامله من فهمید وقتی زاده ارباب_

من بود شده باعث سکوتش نمیگفت چیزی هیچ بود کرده

... اما هست فکرش تو چی نمیدونم بشم نگران

: پرید حرفم بین

اون بشی نگران تو بشه باعث که نیست چیزی نباش نگران _

میاد دنیا به سالم بچه

میترسم _

: شد خیره بهم محبت با

که نیست سنگدل اما باشه شده متعجب یخورده شاید اهورا _

ترس احساس این پس ببره بین از رو خودش ی بچه بخواد

! نیست خوب برات کن دور خودت از رو

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

[۲۱:۵۵ ۱۰,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

Page 9: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_132

زادهارباب_عروس#

: گفتم و شدم خیره بهش التماس با و گرفتم رو دستش

خودم حاضرم میخوامش من نخواست رو بچه این اهورا اگه _

نزارید فقط میکنم کار همه براش میرم اینجا از ، کنم بزرگش

... خدا رو تو کنه سقط رو بچم

: پرید حرفم وسط

بچه داره قصد کی میزنی چیه حرفا این شدی دیوونه ستاره _

؟ میزنی تو که حرفه اینا آخه ببره بین از رو تو ی

: کشیدم عمیقی نفس حرفش این شنیدن با

میترسم _

: شد خیره چشمهام به اخم با

؟ میترسی چی از _

Page 10: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

زاده ارباب از _

و من نخواد رو بچه اون اهورا اگه حتی میترسی که میدونم _

پشتت ما نداریم رو خودمون ی نوه کشتن قصد ساال ارباب

؟ داری اعتماد بهم ، هستیم

آره _

ناراحتیت باعث که هایی چیز به کردن فکر بدون االن پس _

؟ شنیدی بخوابی آروم خیلی کن سعی میشه

: دادم تکون براش سری

آره _

بستم رو چشمهام بود شده آرومتر نازگل مامان های حرف با

. برد خوابم که

ارباب دیدن با کردم باز رو چشمهام صورتم نوازش احساس با

: گفت که نشستم سرجام ترسیده زاده

؟ ترسیدی _

: دادم تکون منفی نشونه به رو سرم

نه _

: زد پوزخندی

هست ترسیده صورتت اما _

پایین رو سرم زده خجالت زاده ارباب حرف این شنیدن با

: شد بلند صداش که انداختم

Page 11: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

زدی مامان به که حرفایی _

بهش زده وحشت و کردم بلند و سرم حرفش این شنیدن با

: گفت که شدم خیره

بچه بخوام که هستم پستی آدم اینقدر من کردی فکر واقعا _

؟ بکشم رو خودم ی

پست زاده ارباب نمیکردم فکر من شد جمع چشمهام تو اشک

بود متنفر من از همیشه اون اما

که ترسیدم بیشتر من بودن حامله شنیدن با سکوتش بعد و

سرم ناراحتی با ، کنم سقط رو بچم من باشه داشته قصد مبادا

: گفت و گذاشت چونم زیر رو دستش انداختم پایین رو

! کن نگاه من به ستاره _

: داد ادامه که زدم زل چشمهاش به کردم بلند و سرم

شدنم شوکه بخاطر من سکوت ، دارم دوست رو بچمون من _

؟ میفهمی نخوام رو بچه اون اینکه نه بود

بچه این هم زاده ارباب پس شدند جاری صورتم روی اشکام

رو من میتونست این از بهتر خبری چه داشت دوست رو

. آخه کنه خوشحال

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸

Page 12: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸🌸🌸

[۲۱:۵۸ ۱۱,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_133

زادهارباب_عروس#

: گفتم ای شده لرزون صدای با

؟ دارید دوست رو بچمون شما یعنی _

رفت فرو هم تو بشدت اخماش

خون گوشت از و هست خودم مال که ای بچه میشه مگه _

؟ باشم نداشته دوست رو هست خودم

Page 13: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

زد برق خوشحالی شدت از چشمهام حرفش این شنیدن با

محکم خیلی باشم داشته خودم از ای اراده هیچ اینکه بدون

: گفتم دار خش و کردم بغلش

دارم دوستت _

: زد لبخندی شد خیره صورتم به کردم جدا خودش از رو من

چون ستاره بعد به امروز از باشی خودت مراقب بیشتر باید _

!. باشه قوی من مثل درست باید بچمون

: دادم تکون رو سرم حرفش این شنیدن با

چشم _

و شد خیره چشمهام به کرد بغل و من عشق با زاده ارباب

: گفت

من کوچولوی نباش ناراحت هم دیگه _

میداد دست بهم خوبی حس محبتش از پر حرفای شنیدن با

! باشم ناراحت دستش از میتونستم دیگه مگه

: گفت خنده با زاده ارباب که اومد اتاق در صدای

داخل بیاید _

ترنج همراه حوا و شد باز اتاق در که شدم خیره بهش متعجب

لبخند من متعجب صورت دیدن با جفتشون اتاق داخل اومدند

: گفت حوا و زدند نمایی دندون

؟ آره هستی خوشحال خیلی عزیزم خوب _

Page 14: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

: گفتم و شدم خیره جفتشون به شده ریز چشمهای با

؟ هان دارید ای نقشه چه باز تا دو شما ببینم _

گفتند همزمان و زندند لبخندی جفتشون

! هیچی _

: برگشتم زاده ارباب سمت به

هستید مشوک خیلی _

: گفت خنده با حوا

مخصوصا هستند منتظرت همه بیرون بیا پاشو ، شکاک بابا _

داره ذوق خیلی که بابا

که شدم خیره زاده ارباب به زده خجالت حرفش این شنیدن با

بوسید رو پیشونیم شد خم

پایین سمت به و شدیم خارج اتاق از هم با هممون بعدش

. بود شده خوشحال واقعا ساالر ارباب رفتیم

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

Page 15: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۱۵ ۱۲,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_134

زادهارباب_عروس#

شده اما بشه خوشحال زاده ارباب نمیکردم هم رو فکرش حتی

روی لبخندی ، بود شده زیاد خیلی من به نسبت محبتش و بود

: اومد زاده ارباب صدای که نشست لبهام

ستاره _

: گفتم و برگشتم سمتش به

جان _

زندگی ما پیش بیاد نیاز بچمون اومدن دنیا به از بعد قراره _

باشه تو مراقب و کنه

Page 16: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

بود کسی چه دیگه نیاز شدم متعجب حرفش این شنیدن با

خیره که حالی در نداشتم ازش شناختی هیچ من چرا پس

: گفتم بودم بهش

؟ کیه دیگه نیاز _

خندید من حرف این شنیدن با

که فامیل فرد ترین مهربون البته و من بچگی دوران دوست _

. باشید خوبی دوستای میتونید هست خودت شبیه خیلی

و خوب آدم خیلی حتما میگید شما که اینجوری ببینمش باید _

. داره دیدن پس هست مهربونی

ستاره _

جان _

؟ میفهمی باشه مهربون و خوب تو اندازه به نمیتونه هیچکس _

: زدم بهش نمایی دندون لبخند حرفش این شنیدن با

.... شما زاده ارباب ممنون _

ستاره _

سمتش به موند نصفه حرفم نازگل مامان صدای شنیدن با

و بود کرده درست واسم که معجونی همون دیدن با برگشتم

و شدم بلند ترس با شد گرد چشمهام داشت مزخرفی طعم

: گفتم

نمیخورمش _

Page 17: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

: انداخت باال ابرویی زاده ارباب

؟ نمیخوری رو چی _

هست نازگل مامان دست که چیزی همون _

: گفت حرص با نازگل مامان

بخوری باید _

: گفتم و شدم خیره بهش التماس و عجز با

زاده ارباب _

برد باال تسلیم نشونه به رو دستاش

فهمیدی نکن گرد رو چشمهات شکلی این پس بخوری باید _

؟

آره _

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

[۱۰:۱۶ ۱۴,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

Page 18: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_135

زادهارباب_عروس#

؟ میشناسی رو نیاز تو ترنج راستی _

شد خیره من به ساکت ثانیه چند نیاز من حرف این شنیدن با

: گفت میشد شنیده سختی به که صدایی با بعدش و

؟ میشناسیش کجا از تو میشناسمش آره _

: زدم بهش لبخندی حرفش این شنیدن با

اینکه گفت بهم درموردش زاده ارباب که نمیشناسمش من _

دختر خیلی گفت باشه من مراقب بیاد من زایمان از بعد قراره

شدم کنجکاو درموردش همین برای خوبیه

: زد پوزخندی ترنج

! خوبه حد از بیش خوبیه دختر خیلی آره _

: گفتم که بشه بلند خواست بعدش

؟ زدم بدی حرف من شدی عصبی چرا ترنج چیشده _

Page 19: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

و فرستاد بیرون حرص پر رو نفسش من حرف این شنیدن با

: گفت

نه _

؟ چیشد پس _

دوست میاد که هم اسمش بشم عصبی من شد باعث نیاز _

. کنم خورد رو گردنش تا باشه جلوم االن دارم

شد گرد چشمهام

؟ چرا _

نشست چشمهاش تو اشک ترنج

دارند دوستش همه نمیدونه هیچکس که پلید موجود یه چون _

حسادت بخاطر میکنند فکر همه هستم متنفر ازش من اما

اصال من چون نمیدونه رو اصلیش دلیل هیچکس اما هست

نیستم حسادت

تو اشک و شده ناراحت حد این تا ترنج میدیدم بود بار اولین

: گفتم و گرفتم رو دستش ، شده جمع چشمهاش

اهل و نمیگی دروغ هیچوقت تو میدونم ترنج دارم باورت من _

چه میدونم کردم زندگی باهات که مدت این تو نیستی حسادت

. داری پاکی قلب

زد غمگینی لبخند گریه میون ترنج

Page 20: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

خیلی زن اون نزنه اتیش خودش همراه هم رو تو امیدوارم _

نسبت همه دید تا میده انجام بربیاد دستش از کاری هر پلیده

بشه عوض بهت

؟ میدونی چی تو _

... من _

کردید خلوت خوب به به _

و کشید صورتش به دستی ترنج زاده ارباب صدای شنیدن با

.شد ساکت

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

[۲۳:۲۶ ۱۴,۱۲,۱۹, ]ـن��مـ غیرتی شوهر

🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸

Page 21: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸 🌸

#part_136

زادهارباب_عروس#

کنارم اومد زاده ارباب که رفت گذاشت شد بلند بعدش

: گفت و نشست

؟ شده چیزی صورتش بود شده ناراحت ترنج چرا _

: گفتم و شدم خیره بهش ناراحت حرفش این شنیدن با

گفتم نیاز خوبی درمورد بهش من چون بود شده ناراحت آره _

شد شکلی این چرا نمیدونم

: کشید هم تو رو اخماش زاده ارباب

یهو نمیدونم اما بودند خوبی خیلی دوستای قبل ها سال _

بهش نسبت حد این تا و شد دشمن باهاش ترنج که چیشد

نکرده فراموش هنوز که داره کینه

: شدم خیره بهش زده بهت

؟ یعنی _

: زد پچ دار خش و شد خیره بهم

؟ شنیدی نگو چیزی ترنج پیش نیاز درمورد دیگه _

Page 22: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

: دادم رو جوابش سئوالی هیچ پرسیدن بدون

زاده ارباب چشم _

: پرسید شادی با و گذاشت شکمم روی رو دستش زاده ارباب

؟ چطوره کوچولو زاده ارباب حال _

نشست لبهام روی محوی لبخند حرفش این شنیدن با

شده بهتر خیلی پدرش دیدن با _

چشمهام که کاشت گونم روی ای بوسه و شد خم زاده ارباب

زد برق شادی از

: گفت من به خطاب و شد بلند بعدش

! باش عزیزدلمون و خودت مواظب زمین سر برم باید من _

: دادم تکون رو سرم

نباشید نگران شما هستم مراقبش حتما چشم _

میدونستم نیاز درمورد رفتم فرو فکر به زاده ارباب رفتن بعد

که شده چیزی حتما و نیست مورد بی درموردش ترنج حرفای

جوری نیاز بود مشخص که اینطور اما نیست خبردار هیچکس

بود نتونسته هم ترنج حتی که کرده جا بقیه دل تو رو خودش

چیشده میفهمیدم باید من پس بگه بقیه به درموردش چیزی

! بشم بیخیال نمیزاشت داشتم که کنجکاوی این

ستاره _

Page 23: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

رو نگاهم ، شدم خارج افکارم از ساالر ارباب صدای شنیدن با

: گفتم لبخند با و دوختم بهش

؟ جان _

: گفت و داد تکون رو سرش من حرف این شنیدن با

؟ خوبه حالت _

ساالر ارباب بله _

حتما بگو بهم داشتی نیاز چیزی _

. شما لطف از هستم ممنون ساالر ارباب چشم _

. رفت و داد تکون رو سرش

🌸 🌸🌸

🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸

🌸🌸🌸🌸

Page 24: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸

#part_137

زادهارباب_عروس#

ترنج اتاق سمت به شدم بلند سختی به ساالر ارباب رفتن بعد

چیزی یه میدونستم ، میکردم صحبت باهاش باید افتادم راه

در کنار ، بشه اذیت میشه باعث داره که هست وسط این

: گفت گرفته صدای با که زدم ای تقه رسیدم که اتاقش

بله _

؟ داخل بیام میتونم ترنج _

اشاره بهم ترنج شد باز اتاق در بعدش کشید طول ثانیه چند

کرد

تو بیا _

به که چشمهاش دیدن با بست رو در که شدم اتاقش داخل

شد گرد چشمهام بود شده قرمز شدت

؟ کردی گریه چرا چیشده ترنج _

.... من نیست چیزی _

Page 25: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

: پریدم حرفش وسط

گریه نشستی همین برای ناراحتیت این هست نیاز به مربوط _

؟ درسته کردی

اش گریه دیدن با افتاد گریه به دوباره من حرف این شنیدن با

: گفتم و کردم بغلش محکم و رفتم سمتش به شد ریش دلم

چشمهای شده باعث چی میکنی گریه چرا عزیزم هیس _

بشه اشک از پر قشنگت

: شد خیره چشمهام به شد جدا من از

... میکنی باور هم تو _

باورم بگی بهم چیزی هر پس ترنج دارم اعتماد تو به من _

چرا داشتم شناخت ازت کافی اندازه به مدت این تو ، میشه

؟ کنم باور رو غریبه یه باید

خندید درد با ترنج

. داری اعتماد حرفم به که هستی نفر اولین _

کنارم اومد هم خودش تخت روی بشینم کرد اشاره بعدش

: گفت و کشید عمیقی نفس نشست

بود مامان دوست که عمارت این قدیمی خدمتکار دختر نیاز _

عهده به رو سرپرستیش من مامان مامانش فوت بعد هست

اون باید هست ما خانواده از عضوی نیاز گفت بهمون و گرفت

داشت خوب خیلی چیز همه بدونیم خودمون خواهر مثل رو

Page 26: part 129novelland.ir/bartarinroman/aros.a.zadeh/aros.part6.pdf · 2019-12-15 · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۶ ۰۷,۱۲,۱۹[ ,نـ🔞ـم یتیغ هوش 🌸🌸🌸🌸

bartarinroamn

bartarinroman

همه شدیم بزرگتر اینکه بعد اما بود خوب هم نیاز میرفت پیش

این که بود خانوم و مهربون حد از بیش چون داشتیم دوستش

!. داشت دلیل هم

؟ چطوره حالتون من نفسای سالم

میزاریم محافظمون کانال داخل زودتر رو ۱۳۸ پارت عزیزان

چون شید جوین محافظمون کانال داخل همتون حتما شب هر

شدن فیلتر دیشب رمان کانال تا۶ و شده زیاد فیلترینگ


Recommended